یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه سن داره

به نام هستي بخش هستي ما

نوروز 1400

1400/10/29 9:55
نویسنده : مامان
121 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره سال 1400 فرا رسید و ما از یک قرن به قرن دیگه منتقل شدیم عجب آدمایی هستیم ها . عجب نسلی هستیم ها . ماشالا بمون . هممون منتق شدیم به قرن 14 هم با ویروس کرونا . ای خدا یعنی میشه جمع شه این ویروس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امیدواریم . 

بخاطر کرونا بازم برنامه ای نداشتیم جایی بریم خریدای سفره هفت سین رو کردیم ولی نه رفت و آمدی و نه میهمانی ای . رسیدیم به چارشنبه سوری که شما بی صبرانه منتظرش بودی و من مثل سال گذشته از ثنا جون دعوت کردم که شام بیاد پیش ما تا یکم دور هم از روی آتیش بپریم . خیلی به همگیمون خوش گذشت . مخصوصا شما و ثنا جون . کلی فشفشه و ترقه زدین .حسابببی بود دود گرفته بودین . 

برای سال تحویل رو که همراه مامان جون فری اینا رفتیم خونه مامان جون بتی و دور هم بودیم طبق رسوم هرسال مامان جون بتی باقالی پلوی مخصوصش رو دم کرده بود به همراه مرغ درسته . واقعا باقالی پلوهاش حرف نداره و شما عاشقشی . یعنی در واقع هممون عاشقشیم . وای بوی سبزی و سیر و باقلای تازه دم عید همه رو مسسسست میکنه . اوممممم به به . روز عید رو خدا رو شکر به خوبی و خوشی  و دور همی سپری کردیم . روز دوم عید هم به دیدن خاله مهین جان تهران رفتیم .ولی پدر اصلا حوصله نداشت و خیلی به ما عجله کرد هم برای رفتن و هم برای برگشتن و نتیجه این شد که یک لنگ کفش من جاموند خونه خاله جان . من خیلی کفری شدم و شما هم همش ناراحت که چرا باید زود برگردیم . روز سوم و چهارم گذشت و حوصله شما و پدر به شدت سر رفته بود . باران هم که رفته بود شمال خونه مادر جونش . خلاصه این شد که پدر تور قشم گرفت برامون و با ترس و لرز و صلوات رفتیم قشم . هوای قشم عالی بود و همچنین غذاهای خوشمزه و مکانهای دیدنی که داشت حسابی روحیه مون رو عوض کرد و به شما هم حسابی خوش گذشت . کلی هم خرید کردیم .آخه مگه میشد مادر ....چیزی نخرید . 

من ترشی انبه محلی گرفتم کللللی و شما همش میگفتی مامان برا چی اینقدر گرفتی . مامان پس من چی .؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پس از 5 روز گشت و گذار و شارژ شدن با کوله باری از خاطرات خوش و عکسای زیبا به کرج بازگشتیم . دست پدر جان درد نکنه. خدارو شکر باران جان هم از شمال برگشته بود و شما لحظه شماری میکردی که ببینیش دلت هم خیلی برای درا تنگ شده بود . خلاصه یه شب رفتی پیش باران جان و من هم به دیدن خاله نغمه اومدم چون هنوز فرصت نکرده بود برای تولد خاله . خیلی خوش گذشت . ولی متاسفانه پدر به خاطر گربه نیومد . 

روز 12 هم فروردین ماه هم با نغمه جون اینا به باغ گل ولیعصر رفتیم و بازهم حسابی به شما دوتا خوش گذشت و کلی عکسای دو نفره هنری از خودتون گرفتین . 

پسندها (1)

نظرات (0)