15 ماهگی
عزيزم 15 ماهگيت مبارك باشه .خوشكل خانم ما .
خيلي بزرگ شدي و شيطون . پرستار شما ديگه نمياد و من دنبال يه پرستار خوب هستم .مامان بزرگ اينا هم از اهواز اومدن .خيلي دلشون برات تنگ شده بود .بابابزرگ بعد از 3 روز برگشت اهواز ولي مامان بزرگ مونده پيش شما تا يه پرستار خوب براي شما پيدا بشه .خيلي شما رو دوست داره خيلي زياد و مرتب به شما ميرسه مخصوصا وقتي من ميام سركار.خب از شيرين كاريهايي كه توي اين ماه ياد گرفتي بگم برات : از پله ها ياد گرفتي چه جوري بري بالا و پايين - از عضوهاي بدن ، دست رو نشون ميدي البته عزيزم شما خيلي زود يه چيزي رو توي ذهنت ضبط ميكني اما ما هرچي از شما بخوايم انجام نميدي .من فقط توي خلوت و وقتي داري با خودت و اسباب بازيهات بازي ميكني متوجه ميشم كه چه چيزهايي رو ياد گرفتي .صورتت رو جمع ميكني و مثل موش ميكني خودتو. خيلي هم پرخور شدي عزيزم .
عزيزم چند روزي هست كه ياد گرفتي بشيني تو كشاب ميز وسط و كلي بت خوش ميگذره و همچنين ياد گرفتي كله ملق بزني البته منم كمكت ميكنم خيلي ذوق ميكني .قوربون شما شم من .
روز 14 مهرماه تولد اراز بود و به شما خيلي خوش گذشت چون بابچه ها حسابي بازي و ناناي كردي .خاله محبوبه هم حسابي سنگ تموم گذاشته بود كه دستش درد نكنه .