یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

به نام هستي بخش هستي ما

مهدخونك (مهدكودك)

1392/1/5 8:47
نویسنده : مامان
1,146 بازدید
اشتراک گذاری

درود دخمل خوشكلم .

عزيزكم  من و بابا خيلي شما رو دوست داريم ولي بر خلاف ميلمون مجبور شديم يه شرايط سخت رو برا شما و خودمون به وجود بياريم واقعا چاره اي نداشتيم عزيزكم. چون هم مامان جون نياز به پرستاري داشت و هم اينكه بابا ميخواست توي خونه مطالعه كنه و نياز به يك محيط اروم داشت . اين شد كه مجبور شديم شما رو بذاريم مهد كودك .البته حسابي تحقيق و پرس و جو كرديم و بالاخره شما رو گذاشتيم مهد كودك كفشدوزك . تمام رفت وامد شما و كارهاي شما رو بابا احسان تقبل كرد كه دستش درد نكنه واقعا كمك بزرگي بود براي من . شما اولش خيلي گريه ميكردي ولي چاره اي نبود . چند روزي بابايي ميموند پيش شما توي مهد ولي كم كم از شما دور شد تا اينكه شما مستقل تر شدي .

مسئول مهد خانم نيكنامي هستند كه بچه ها بهش ميگن مرجان جون كه خانم خيلي محترم و دوست داشتني اي هستن و هميشه يطور كامل گزارش شما رو به من ميدن . مربي شما فهيمه جون هستن كه به شما شعر ياد ميدن و يك سري كلمات جديد به انگليسي .

شما حسابي توي اين يك ماه حرف گوش كن شدي و همچنين كلي شعر ياد گرفتي كه به طور كامل از بر ميخوني از جمله عمو زنجير باف رو كه خيلي خوب ميخوني . شمارش رو هم ياد گرفتي البته قبلا ميدونستي اما الان ياد گرفتي وسيله ها رو بشماري مثلا اگه 5 تا مداد باشه قشنگ ميشماري ميگي 5 تاست يا مثلا سه تاست و.... خيلي خوبه عزيزم البته من اصلا روي شمردن واموزش شما تاكيدي نداشتم هااااااااا بيشتر در حين بازي داري ياد ميگيري و خيلي خودت علاقه نشون ميدي عزيزم

كلا با مهد رفتن موافق نيستي و هيچ گزارشي در طول روز به من يا بابايي نميدي .در حين بازي ما متوجه ميشيم كه شما در مهد چيكار ميكني و يا فهيمه جون با شما چطور صحبت ميكنه . البته من هرروز زنگ ميزنم مهد و حال شما رو از مرجان جون ميپرسم . مرجان جون هم بطور كامل گزارش شما رو ميده كه چي خوردي و يا چيكار كردي .چند بار اسم دوستات رو پرسيديم كه اصلا جواب نميدادي و يا ميگفتي دوستام رو ميزنم بيفتن تو چاه له بشن و از اين قبيل جمله ها . ما نگران بوديم كه اينقدر با حرص و ناراحتي ميگي ولي مرجان جون گفت شما توي مهد خيلي بچه ها رو دوست داري و اصلا مشكلي باشون نداري.

 خدا رو شكر خورد و خوراك شما توي مهد خيلي خوبه و شما رو به عنوان الگو توي خوردن ناهار به بچه ها معرفي ميكنند كه اين واقعا جاي شكر داره كه من دختر به اين خوبي دارم . رفتار شما هم بسيار مودبانه هست .گاهي توي خونه حركاتي ميكني كه من بسيار ناراحت ميشم و شديدا جلوي خودم رو ميگيرم كه برخورد نادرستي انجام ندم .مثلا اشياء رو با حرص ميكوبي يا پرت ميكني يا با پا پرت ميكني . ولي در مهد اصلا اين كارها رو انجام نميدي اين يه مقدار خيال من رو راحت كرده.

چند روز پيش صبح كه از خواب بيدار شدي به بابايي گفتي :" بابايي من مهد نميرما "با تاكيد . بعد ديدي كه بابايي اصلا توجه نميكنه و داره اماده ميشه كه ببرتت اومدي روي مبل نشستي و دوباره با تاكيد با صداي بلند گفتي " گفتم كه من مهد نميرماااااا".اونروز هم با اجبار مهد رفتي عزيزم.

بابايي معمولا ساعت 5/9 شما رو مهد ميذاره تا 5/3 بعد از ظهر كه بياد دنبالت . تا حالا دوبار توي مهد جشن تولد بوده كه شما حسابي كيف كردي و به شما خوش گذشته و شب توي خواب در موردش صحبت ميكردي ويكبار هم جشن نوروز براي شما گرفتن كه هنوز فيلمش اماده نشده و شما توي مهد تخم مرغ رنگ كردي و همچنين سبزه درست كردي اوردي خونه .

عسلم توي اين ماه حسابي سرما خوردي و گوشات عفونت كرد . كلي انتيبيوتيك خوردي و نوار گوش گرفتي .مرتب تحت نظر دكتر بودي هنوز هم گوشت ناراحته و همش دستت به گوشت هست . البته داروهات ديشب تموم شدن ولي يكي از داروهات رو پيدا نكرديم .بابايي مرتب در حال پرس و جو كه از كجا تهيه كنيم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)