یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

به نام هستي بخش هستي ما

عمو امين خدانگهدار ، خاله مژگان خوش آمدي

1392/6/23 11:26
نویسنده : مامان
514 بازدید
اشتراک گذاری

عسل مامان بعد از اون اتفاق ناگوار كه افتاد تنها دلخوشي ما اومدن خاله مژگان و نيوشا گلي از انگليس بود كه هر روز وشب بش فكر ميكرديم.  انگار يك نور ضعيفي بود كه از روزنه اي كوچك در دل تاريك و عذا دار ما مي تابيد .

 

شما هم خيلي خوشحال بودي هرچي خريد ميكرديم و تميز ميكرديم ميگفتي بخاطر خاله مژگانه ؟ما هم ميگفتيم آره . كلي برچسب ميمون و دايناسور خريديم و زديم به ديوار اتاقت . شما كلي كيف كردي باشون و اتاقت خيلي قشنگ شده  .

 

 در  تدارك ورود خاله جان بوديم كه ويزاي عمو امين هم درست شد كه بره المان برا ادامه تحصيل و اين باعث شد يكم جو خونه هامون عوض شه و هممون روحيه بگيريم . مامان جون اهوازي و بابا حميد هم همش در تدارك چمدون بستن عمو امين بودن  و خيلي خوشحال بودن . بالاخره عمو امين روز 9 تيرماه پرواز كرد به سمت آلمان . هممون خيلي دلتنگش بوديم. شما هم هردفعه زنگ ميزديم به مامان جون و خاله بجي ، ميگفتي با عمو امين ميخوام حرف بزنم چرا عمو نمياد خونمون و... شما هم دلتنگ شده بودي .

 

روز 24 تيرماه خاله مژگان و نيوشا اومدن ايران و ما همگي از شب قبل رفتيم فرودگاه با يه دست گل بزرگ . چه روز خوب وفراموش نشدني اي بود . شما خواب به چشمات نميومد و دائم تو فرودگاه ميگفتي پس چرا نميان و با همه باي باي ميكردي از پشت شيشه . من مرتب ميگفتم يسنا جان اينا مهموناي ما نيستن ولي شما ميگفتي من ميخوام باي باي كنم با همه تا خاله اينا بيان . خلاصه خاله اينا اومدن و چقدر لحظه خوبي بود .

 

 خدايا سپاس . بعد از اون همه ناراحتي چه لحظات شيريني در زندگي ادم قرار ميدي كه ادم واقعا با ياداوريش شاد و خرسند ميشه و كنار اومدن با اون غم بزرگ براش راحت تر ميشه .

 

تمام اين مدت كه خاله اينا ايران بودن شما برنامه درست و حسابي براي رفتن به مهد كودك و همچنين برنامه خواب منظم نداشتي .تمام مدت در حال گشت و گذار  و يا مهمون داري بوديم . خيييييييييلي به شما خوش گذشت خيلي زياد . خيلي بازي كردي و بيرون رفتي و گشتي .

 

اومدن خاله اينا مصادف شد با ماه رمضان و زود  تعطيل شدن من از اداره . اين خودش يك امتياز مثبت بود تا بيشتر با خاله اينا باشيم . يك شب هم عمه ماندانا اينا ، عمه زهرا و پسر عمو عبدالرضا را افطاري دعوت كرديم كه خيلي به شما خوش گذشت از بس با بچه ها بازي كردي عزيزم . 

 

يك روز بعد از ظهر هم با اپتين و اناهيتا به طور دسته جمعي رفتيم شهر بازي تيراژه كه واقعا به شما خوش گذشت . تمام اسباب بازيها رو سوار شدي عزيزم . كلي هم عكس يادگاري گرفتيم .          

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)