یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

به نام هستي بخش هستي ما

از يسنا بگم

1393/1/10 8:51
نویسنده : مامان
552 بازدید
اشتراک گذاری

يسناي عزيزم يكم از خودت بگم .

خيييييييييييلي ناز و ملوس شدي مامان به قوربونت بره .خيلي زياد صحبت ميكني و واقعا همه ما رو كلافه ميكني .يكبند در حال حرف زدني يا با اطرافيان ، يا با خودت و يا با اسباب بازي هات  . شعر ميخوني . شعر انگليسي هم كه خيلي توي مهد ياد گرفتي همه رو ميخوني .يه جاهاييشو كه گير ميكني منو صدا ميكني ميگي مامان بقيش چي بود ؟؟؟

رنگها رو به انگليسي ياد گرفتي و همچنين ميوه هاي زيادي رو . بعضي از جملات رو هم به انگليسي ميگي .مثلا من اب ميخوام . صبح بخير . شب بخير و....عاشق پازل هستي و حسابي دقت ميكني تا خوب  و درست بچيني .حس خوبي بت ميده . منم ذوق ميكنم كه اينقدر دقت ميكني .

 چند وقتيه متاسفانه خيلي كابوس تو خواب ميبيني و گريه ميكني . من يكم نگران شدم و با خانم نيكنامي هم صحبت كردم گفت شايد بخاطر اين باشه كه بابا احسان كارش دور از ماست و شما دلتنگ ميشي .هر شب موقع خواب هي ميگي بابامو ميخوام . بابامو ميخوام . مامان بريم به بابا زنگ بزنيم . البته وقتي بابا زنگ ميزنه شما باش خيلي صحبت ميكني ها . چند وقت پيش گفتي " من اصلا بابامو دوست ندارم همش من و ول ميكنه ميره دريا " منم بت گفتم " باباهاي همه بچه ها ميرن سركار ".

 

يه مدت بود هي ميگفتي من اپتين رو دوست ندارم . ميكشمش .بيافته تو جوب له بشه .  البته در مورد بقيه بچه هاي مهد هم ميگفتي ولي بيشتر در مورد اپتين ميگفتي . من خيلي نگران بودم گفتم چرا اخه با پسر دايي اينقدر بد هستي و ايناو ميگي . اونكه با شما كاري نداره . يك شب هم تو خواب خيلي گريه كردي و خواب ديده بودي كه آپتين شما رو كتك زده .ديگه بيشتر من حرص ميخوردم اما يك روز از وسط صحبتهاي شيرينت متوجه شدم كه يك پسر شيطون اومده تو مهدتون به نام آپتين كه همه بچه ها رو بالاي سرسره هل ميده و خيلي رو اعصاب بچه هاست . زنگ زدم به مرجان جون كلي صحبت كردم .ولي خب از  نگرانيم تا حدودي كم شد.

اين سري كه بابا ميخواست بياد خونه شما خيلي خوشحال بودي همش به بابا ميگفتي " برام بادكنك زيبا بيار ....زياد بيار ...فشفشه بزرگ بيار ....كيك تولد ...كلاه تولد ..." همه رو هم با انگشتات ميشمردي و ميگفتي .قوربون اون دستاي كوچيكت بشم من . توي مهد به همه دوستات گفته بودي كه بابام از دريا داره مياد با بادكنك هاي زيبا . بعد از ظهر اون روز هم كه اصلا نخوابيدي وقتي من اومدم دنبالت اماده بودي و منتظر من كه بيام . خانم غلامي ميگفت يسنا از ذوقش اصلا نخوابيده .

 

هفته گذشته رفته بوديم خونه راحله جون مهماني كه موقع خداحافظي شما با شيطنت دستت رو از تو دست من كشيدي و از پله ها رفتي پايين هرچي گفتم وايسا ميفتي توجه نكردي و يكهو كله پا شدي و از پله ها افتادي .منم خيلي جيغ زدم و ترسيدم ولي خدا رو شكر شما چيزيت نشد و كمي گريه كردي .

عزیز دلم دوست دارم همیشه شاد و خندون ببینمت .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)