یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

به نام هستي بخش هستي ما

مرواريدهاي يسنا

1390/3/9 12:11
نویسنده : مامان
483 بازدید
اشتراک گذاری

زيز دلم دندون دراوردن شما ماجرايي بس طولاني داشت عزيزم كه لان با تما جزئيات برات مي نويسم .

عزيزم شما از دو - سه ماهگي خيلي ابريزش از لثه هات داشتي و من مجبور بودم تند تند برات پيشبند بذارم وگاهي هم برم بخرم .بعضي اوقات كلافه ميشدم. دكتر گفت داره لثه سفت ميكنه .وقتي رسيدي به اواخر ماه ۵ خيلي خيلي بي قراري ميكردي و من واقعا خسته ميشدم .شب تا صبح و صبح تا شب نق مي زدي .شبا تا چشام گرم ميشد ميزدي زير گريه و من بايد پا ميشدم و ميومدم تو اتاقت و راه ميبردمت و گاهي تا صبح اين كار ادامه داشت و واقعا ميبريدم از خستگي.

تا اينكه رسيدي به اواخر ماه ۶ و اين روند همچنان ادامه داشت .گاهي كه ميبردمت پيش بابابزرگ محمد تب خفيفي داشتي و بابابزرگ ميگفت كه بدنت گرمه ولي دماسنج چيزي رو نشون نميداد.

بيتابيات روز به روز بيشتر ميشد و اصلا بغل هيچ كس نميرفتي .يه روز كه قرار بود مامان بزرگ فريده اينا از اهواز بيان و من و بابايي در تدارك شام و .... بوديم خاله مهتاب اومد گفت كه بدن يسنا خيلي گرمه .بابايي چكت كرد و گفت تبت بالاست .خلاصه سريع رفتيم بيمارستان باهنر .اونجا برات شياف گذاشتن و قطره استامينيفون دادن بت ولي همش تبت نيم درجه اومد پايين يعني از ۳۹ رسيد به ۵/۳۸ .دكتر گفت چون هيچ گونه علائم سرما خوردگي نداره بايد حتما ازمايش خون و ادرار بدي به صورت اورژانسي .

بابا احسان هم شديدا دپرس شده بود و داغون .اخه بابايي خيلي روي شما حساسه و دوست داره .هر چي من ميگفتم مال دندوناش نيست؟بابايي ميگفت كي تو اين سن دندون در نمياره الان خيلي زوده .ميگفتم بابا بچه هاي دوستام دندون دراوردن ميگفت اونا استثنا بودن .خلاصه هرچي به بابايي گفتيم كه از دكتر بپرسه كه مال دندوناته يا نه قبول نميكرد و پا فشاري ميكرد كه ازمايش بدي و چكاب بشي .شکلک های شباهنگ Shabahang

اون روز من كلاس زبان داشتم و مجبور شدم كنسلش كنم .تند تند ازت ازمايش ادرار گرفتيم و بابايي برد جوابشو سريع گرفت .دكترت گفت مشكلي نداره .و خدا رو شكر كرديم .ولي تبت پايين نميومد.مرتب بت استامينيفون ميدادم .تا ساعت ۲ نصف شب بود كه مدام گريه ميكردي و تبت بالا بود.بابايي برات شياف گذاشت ولي فايده نداشت .خيلي ترسيده بوديم سريع اماده شديم و برديمت بيمارستان با مامانبزرگ فريده .اونجا سريع آزمایش خون ازت گرفتن  خوشبختانه جواب ها خوب بود و شما مشكلي نداشتي وروز بعد وقتي برديمت دكتر، دكتر گفت ممكنه يه ويروس پنهان باشه و بايد مراقبت باشيم تا تبت بالا نره .من و بابايي خيلي خوشحال شديم و خدا رو شكر كرديم كه شما مشكلي نداري .شب كه همه دور هم جمع شده بوديم و شما مرتبا نق ميزدي من داشتم به شما سوپ مي دادم كه ديدم قاشق خورد به يه چيز سفتي وصدا داد و نگاه كردم ديدم دوتا دندون دراوردي عزيزم واي شكه شدم و همه ريختن سرمون و كلي شادي كردن عزيزم .بابا بزرگ رفت اسپندها رو اورد و مامانبزرگ فريده برات دود كرد و همه خوشحال شدن .

عزيزم مرواريدهات مبارك .

بابا يي هم براي دندونات يه شعر قشنگ گفته.

دندون

دختر من درآورده دو دندون 

برميداره قندارو از تو قندون

دو دندون سفيد داره و تمييييييييييز

مامان بزرگ براش يه چايي بريز

دندوناشو ميزنه هميشه مسواك

يه بار نگيد دختر ما نبود پاك

دندون ريزه ميزه از تو قندون ميريزه

هر كدوم از دندوناش مثل يه برف تميزه

 

بابايي خيلي قشنگ شعر ميگه و هميشه دوست داره براي شما و من شعر بگه.شعراي ديگه هم براي شما گفته كه توي يه قسمت جدا برات مي نويسم .

مامام جان اينم چند تا عكس از زمان دراوردن مرواريدات.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)