یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه سن داره

به نام هستي بخش هستي ما

14 ماهگی

عزيزم 14 ماهگيت مبارك باشه .خوشكل خانم .خيلي وقته نرسيدم بيام اينجا از كارهاي شما - شيرين كاريات و صحبت كردنت بنويسم.   خيلييييييييييي عزيز و ناز شدي و اينقدر من وبابايي دوستت داريم كه نميدونيم چي كار كنيم باهات .هرچي مي بوسيمت فايده نداره . الهي دورت بگردم .خيلي سريع داري بزرگ ميشي و همه چيز رو كه ميبيني، سريع تو ذهنت ضبط ميكني .گاهي دلم براي اون موقع كه كوچيك بودي تنگ ميشه . آخر شهريور ماه بود كه مامان بزرگ و بابا بزرگ اينا از مسافرت چند ماهه برگشتن با كلي سوغاتي هاي خوشكل. شما خيلي خوشحالي و همش دوست داري بري خونه مامان بزرگ اينا و اصلا پيش ما واي نميسي . خيلي به سي دي با ني ني علاقه نشون ميدي و ميشيني روي مبل و نگاه ميكني و...
12 مهر 1390

(1سالگي) 13 ماهگي

  يسنايي، گل مامان و بابا يك سالگيت مبارك باشه عزيزم. اميدوارم هميشه تا 120 سال، نه 200 سال، نه تا هميشه تندرست - شاد  و موفق باشي و من وبابايي با ديدن شما، خرسند و شاد بشيم . چقدر زود گذشت اين يكسال .باورم نميشه يكسال از به دنيا اومدن شما ميگذره .سال گذشته اين موقع چه دوراني داشتيم .شما خيلي كوچولو بودي .هيچ كس جرات نميكرد در اغوش بگيرتت بجز من و بابايي.همه مي ترسيدن .يواش يواش بزرگ شدي و الان كه ديگه برا خودت خانمي شدي و......... چقدر شيرين و سبز هستند خاطرات من و شما و بابايي در كنار هم. عزيزم بابايي براي ورود به يكساليت يه شعر قشنگ سروده : يكسالگي دختر ناز بنده ...
2 شهريور 1390

سروده هاي زيباي بابايي

      شكرانه به نام خداوند بخشنده و مهربان كه بخشيد يسنا، مرا اين زمان به نام خداوند پاك و طهور كه بخشيد مرا دري از كوه نور به نام خداوند رزاق نيك كه روزي دهد دخترم را به نيك به نام خداوند گوهر نشان كه رب است او بر زمين و زمان چه گويم كه شكرش ناگفتني ست به دوران نگفتند و نگويند نيز چو دندان دراورد در اين ماه،به كند شكر ايزد در اين شامگه   (۱۰/۱۱/۸۹)   دندان دختر من درآورده دو دندون برميداره قندارو از تو قندون دو دندون سفيد داره و تمييييييييز مامان بزرگ براش يه چايي بريز ...
9 مرداد 1390

مرواريدهاي يسنا

زيز دلم دندون دراوردن شما ماجرايي بس طولاني داشت عزيزم كه لان با تما جزئيات برات مي نويسم . عزيزم شما از دو - سه ماهگي خيلي ابريزش از لثه هات داشتي و من مجبور بودم تند تند برات پيشبند بذارم وگاهي هم برم بخرم .بعضي اوقات كلافه ميشدم. دكتر گفت داره لثه سفت ميكنه .وقتي رسيدي به اواخر ماه ۵ خيلي خيلي بي قراري ميكردي و من واقعا خسته ميشدم .شب تا صبح و صبح تا شب نق مي زدي .شبا تا چشام گرم ميشد ميزدي زير گريه و من بايد پا ميشدم و ميومدم تو اتاقت و راه ميبردمت و گاهي تا صبح اين كار ادامه داشت و واقعا ميبريدم از خستگي. تا اينكه رسيدي به اواخر ماه ۶ و اين روند همچنان ادامه داشت .گاهي كه ميبردمت پيش بابابزرگ محمد تب خفيفي داشتي و بابابزرگ...
9 خرداد 1390

اين شش ماه چقدر زود گذشت

    مامان جوني سلام ميخوام خلاصه اي از اين شش ماه برات بنويسم از سير تا پياز . عزيزم اين شش ماه اول زندگيت خيلي زود گذشت و سرشار از خاطرات خوبه براي من و بابايي  .البته اينم بگم كه خيلي هم سخت بود براي من و بابايي .آخه شما دلبند اول ما بودي و هستي و با ورودت نه تنها زندگي ما شاد شد بلكه بسيار دگرگون شد عزيزم . عزيزم بعد از به دنيا اومدنت همه خونه ما بودن و از من و شما مراقبت ميكردن هركس به نوعي .شما خيلي كوچيك بودي و تند تند شير ميخوردي .و زود به زود تغيير چهره ميدادي همه اپتدا مي گفتن شما شبيه بابايي هستي اما بعدها نظرات مختلف شد تا اينكه ....       ...
7 فروردين 1390

فرشته كوچولوي ما

سخني با عشق يسنا مامان جوني سلام . امروز با عشق فراوان به تو شروع كردم به نوشتن خاطرات زيباي تو .البته خيلي وقته كه ميخوام شيرين كارياتو بنويسم ولي فرصت نميشد و الان خيلي خوشحالم كه فرصتي پيش اومده تا برات يه سايت عشقولانه بسازم عشق من . بابايي هم خيلي خوشحاله و مشتاقانه كمك ميكنه . امروز عزيزم ۶ ماهت تموم ميشه و ميري تو ۷ ماه الهههههههيييييي مامان - بابا دورت بگردن مثلللللللل فرفره. ۶ ماهگيت مبارك عزيزم.       ...
25 اسفند 1389

عكسهاي كارتوني بابا - مامان و يسنا

             عزيزم برات عكساي متنوع و رنگارنگي درست كردم كه وقتي ببيني لذت ببري. بابايي عاشق فوتباله و يه زماني ميخواست فوتباليست بشه .                                               ...
25 بهمن 1389