یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

به نام هستي بخش هستي ما

دايي ناصر از پيشمون رفت

دخترك گلم يك روز بهاري توي ارديبهشت ماه كه مامان مثل هميشه خسته از سركار برگشت خونه و داشت استراحت ميكرد، توي خواب صداي قهقه هاي شيرين شما رو ميشنيد كه داشتي توي اتاقت با خاله ماندانا بازي ميكردي و خونه اي رو كه خاله برات خريده بود اورده بود، باهم درست ميكردين و  بابا احسان روي مبل نشسته بود و در كمال ارامش اخبار گوش ميداد ناگهان صداي زنگ در اومد و مامان جون اشفته همه رو صدا زد كه بايد بريم درمانگاه مهر عظيميه .چون دايي ناصر رفته بود زمين فوتبال و در حين بازي دچار ايست قلبي شده بود . اخ خداي من چه مصيبت بزرگي . هممون هاج و واج مونده بوديم اصلا نميتونستيم باور كنيم و شما يكبند گريه ميكردي و ترسيده بودي . اصلا يك لحظه از من جدا ن...
23 شهريور 1392

اولين بيهوشي دختر گلم

عزيزكم امسال نوروز نشد بريم اهواز با توجه به توضيحات قبلي اي كه نوشتم برات . اين شد كه من و بابا بزرگ تصميم گرفتيم كه برا 40  امين روز درگذشت عمه جان (ارديبهشت 92) بريم اهواز .بابا احسان كه نميشد بياد چون  خونه نبود  . خلاصه 3 نفري رفتيم اهواز . بعد من گفتم تا شما رو آوردم اهواز ببرمت پيش دكتر اب اب زاده پسرخاله بابايي كه متخصص گوش و حلق و بيني ، شما رو معاينه كنه اخه شما چند ماهي هست كه گوش و گلوت درگير سرماخوردگيه و خوب نميشه . بعد از چكاپ كامل در مطب آقاي دكتر و نيز گرفتن نوار گوش از شما ، دكتر گفت كه اگه گوشات عمل بشن بهتره و ديگه كمتر نياز هست دارو بخوري . خلاصه من برگشتم خونه مامان جون و كلي نشستم فكر كردم بعد با بابا ...
18 شهريور 1392

شعرهاي كودكانه

    عزيزم مجموعه اي از شعرهاي كودكانه و قشنگ رو برات اينجا مينوسم كه ماماني اونا رو حفظ كرده و شبا برات ميخونه  .                                     خداي خوب و مهربان خداي خوب و مهربان داده به ما گوش و زبان بخشيده ما را دل و جان چشم و سر و دست و دهان او داده ما را عقل و هوش او داده ما را آب و نان از لطف و نعمتهاي او ما زنده ايم و پر توان        &n...
12 خرداد 1392

نوروز 1392 خجسته باد

عزيزكم عيدت مبارك باشه . اميدوارم سال خوبي رو پيش رو داشته باشيم به همراه تندرستي و شادي . چون واقعا روحيه مون خسته شده مخصوصا بعد شكستن پاي مامان جون . خدا رو شكر مامان جون خيلي بهتر شده و خيلي مستقل تر راه ميره اما همچنان براي حمام كردنش من و شما ميريم كمكش . شما هم تا دلت بخواد حسابي حمام مامان جون اينا رو ميريزي بهم و خرابكاري ميكني . گاهي هم مامان جون رو ليف ميزني و اب ميريزي روش . قوربونت شم كه اينقدر با محبتي . متاسفانه روز سوم تعطيلات نوروز بود كه عمه عزيز من به رحمت خدا رفت و بابا جون و خاله ماندانا رفتن اهواز و به طور كلي برنامه رفتن اهواز ما بهم خورد .بابا احسان هم كه با هزار اميد و شور و شوق امسال عيد رو مرخصي گرفته...
12 خرداد 1392

مهدخونك (مهدكودك)

درود دخمل خوشكلم . عزيزكم  من و بابا خيلي شما رو دوست داريم ولي بر خلاف ميلمون مجبور شديم يه شرايط سخت رو برا شما و خودمون به وجود بياريم واقعا چاره اي نداشتيم عزيزكم. چون هم مامان جون نياز به پرستاري داشت و هم اينكه بابا ميخواست توي خونه مطالعه كنه و نياز به يك محيط اروم داشت . اين شد كه مجبور شديم شما رو بذاريم مهد كودك .البته حسابي تحقيق و پرس و جو كرديم و بالاخره شما رو گذاشتيم مهد كودك كفشدوزك . تمام رفت وامد شما و كارهاي شما رو بابا احسان تقبل كرد كه دستش درد نكنه واقعا كمك بزرگي بود براي من . شما اولش خيلي گريه ميكردي ولي چاره اي نبود . چند روزي بابايي ميموند پيش شما توي مهد ولي كم كم از شما دور شد تا اينكه شما ...
5 فروردين 1392

آخ مامان جون

يسناي گلم اين ماهي كه گذشت خيلي ماه ناراحت كننده اي بود و ما هممون حسابي غصه خورديم و ناراحتي و شب بيداري كشيديم .  يه شب من و شما رفتيم مهماني خونه خاله سميه وقتي برگشتيم ساعت حدود 5/9 بود . بابا جون بابايي رو صدا زد كه بره اونور پيشش . بابايي رفت و در مقابلش مامان جون اومد پيش ما تا كارتهاي عروسي نوه عمه رو به ما بده .موقع رفتن به خونه شما دنبالش گريه كردي كه منو ببر پيش بابا احسان . مامان جون چيزي نگفت چون واقعا براش سخت بود با اين وضع كمرش و زانوهاش شما رو ببره . من ازش خواهش كردم گفتم شما رو ببره بعد شما با بابا احسان برگردي خونه . تا در خونه رو باز كرديم شما دمپايي هاتو پوشيدي و دويدي تو راهرو مامان جون هول شد و ترسيد كه ن...
23 بهمن 1391

عسلکم

درود به دختر خوب مامان و بابا . دختر عسلم كه روز به روز بزرگتر و شيرين تر ميشه و با كارهاي شيرينش خاطرات زيبايي در زندگي من و بابايي ثبت ميكنه .عسلم خيلي وقته برات چيزي ننوشتم يه مقدار كاراي روزانم زياد بودند و اينكه گذاشتم تا مطالب حسابي جمع بشن و يكجا برات مطلب بنويسم .   توي اين مدت خيلي صحبت كردنت بهتر شده و در واقع كامل شده و خيلي به جا صحبت ميكني و جواب ميدي . گاهي حرفهايي ميزني كه همگي شاخ در مي اوريم .نقاشي كشيدنت خيلي خيلي بهتر شده و در حين نقاشي خيلي مواظب هستي كه اصول نقاشي رو رعايت كني . هميشه وقتي نقاشي ميكشي من رو صد بار صدا ميزني كه بيام نقاشي شما رو ببينم و تائيدت كنم . بعد هم تشكر ميكني و ادامه كارت رو م...
23 بهمن 1391